نشانه

الا بذکرالله تطمئن القلوب

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام  بر بزرگواران امروز به مبحث ارتباط میان حضرت زهرا و امام زمان عج البته به آدرسهایی اشاره میکنم که خودتون مطالعه کنین که یکی ازآدرسها  سایت یاوران مهدی عج 


که در سایت یاوران مهدی اشاره به ار تباط میان حضرت زهرا و امام زمان عج در گفتگو با حجت الاسلام مهدی پور صورت گرفته که بسیار زیباست اشاره به القاب حضرت زهرا و امام ز مان عج شده .

سایت بعدی هم  طلوع مهردرباره جواب نامه ایست که حضرت  در آن زمان به یکی از نواب خاص خود فرموده اند(عَنِ الشَّیْخِ الْمُوَثَّقِ أَبِی عُمَرَ الْعَامِرِیِّ رَحْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ… وَ فِی ابْنَهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِی أُسْوَهٌ حَسَنَه(۱))) که حضرت زهرا را الگوی خودشون قرار دادن این مطلب هم بسیار زیباست حتما به هر دو سایت مراجعه کنین ممنون

راستی پست پایین رو هم اونایی که مطالعه نفرمودن حتما مطالعه کنن.

روزیتون شهادت در رکاب مولا

دعا برا فرج مولا صاحب االزمان عج فراموش نشه .

راستی برا رفتن به سایتها روی اسم (مهدی عج)و (طلوع مهر ) در بالا کلیک کنین.



  • نشانه گمنام

پیراهن زن مومنی که مردم را نجات داد

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۰۵ ب.ظ

سلام بر شما بزرگواران این بار داستانی رو از کتاب چند پله تابهشت تالیف محمد حسن رسولی کهکی ص31 مینویسم که این داستان چند تا نتیجه گیری داره ان شالله که مورد استفاده واقع باشه.مهم آخر داستان هستش کل داستان اون زیباترین قسمتش همون پایانیش هست.اگر هم طولانی هست به بزرگواریه خودتون ببخشین.

بسم الله

یکی از خلفای بنی عباس ، وقتی که شنید اهالی بلخ، مالیات نمیدهند، بسیار عصبانی شد و ترسید که این پرداخت نکردن مالیات، به دیگر شهر های مملکت سرایت کند از افراد خود یکی را به عنوان فرماندار انتخاب کرده و  ابلاغ  کرد که تا می توانی بر مردم سخت بگیر و آنها را در مضیقه قرار بده و اصلا به آنها ترحم نکن و اینکه ناچار شوند به تکلیف خود عمل کنن.

فرماندار به اتفاق اهل و عیال بار و بنه سفر را بست و راهی طرف محل ماموریت شد و بعد از مدتی به بلخ رسید و بعد از چند روز مستقر شدن دستور داد تا همه در محلی اجتماع کرده تا فرماندار با آنها دیداری داشته باشد.

فرماندار در آن اجتماع اعلام کرد که از طرف خلیفه عباسی به سمت فرمانداری این شهر منصوب شدم و تحت این عنوان اعلام میکنم که هر چه زودتر مالیات  اموال خود را بپردازید و هرکس نپردازد گرفتار عقوبت شدیدی خواهد شد.

با انتشار این حکم مردم آرام و قرار نداشتن  چند نفر از بزرگان را نزد فرماندار فرستادن تا از حکم خود صرف نظر کند اما سودی نبخشید به ناچار عده ی زیادی از زنان و بچه ها با حال آشفته و گریان پیش همسر فرماندار آمدن.

همسر فرماندار که زنی متدین و مومنه ای بود به حال آنها دل سوزاند و دنبال چاره ای رفت که مشکل این مردم فقیر را حل نماید.

لذا فکری به ذهنش رسید و به همسرش گفت:همسرم ، من یک پیراهن به جواهر و زربافت دارم که برای بعضی از مجالس استفاده میکنم من از این پیراهن گران قیمت گذشت میکنم تا شما آن را نزد خلیفه ببری و به جای مالیات مردم تقدیم خلیفه کنی بلکه از مردم این شهر گذشت کند.

فرماندار از این پیشنهاد همسرش خوشحال شد و لذا به دیدار خلیفه رفت ، بعد از چند روز به داراالحکومه رسید و به نزد خلیفه نائل شد و بعد از عرض سلام ادای احترامات خاص پیراهن بسته بندی شده را نزد خلیفه گذاشت.

خلیفه بعد از مشاهده پیراهن پرسید:این یک پیراهن جواهر نشان است؟!

فرماندار گفت:بله چون مردم آن دیار فقیر و تهیدست هستن و از طرفی خشکسالی و قحطی گریبانگیرشان شده ، لذا همسر من از خود گذشتگی نمود و این پیراهن را به عنوان مالیات محضر شما تقدیم کرد.

خلیفه بعد از شنیدن سخنان فهمید که مردم به خاطر فقر و نداری مالیات نمیداند نه جسارت و سرکشی.

لذا به خاطر همت آن زن او را تحسین کرد و فورا به مامورین دستور داد که برای همیشه مردم بلخ از دادن مالیات معاف اند.

بعد رو کرد به فرماندار و گفت این پیراهن را ببر به همسرت برگردان .

فرماندار از خوشحالی با دستی پر به بلخ بازگشت.

بعد از چند روزی که به بلخ رسید جریان را در اجتماع مردم تعریف کرد و مرذم از خوشحالی که تا حال چنین شادمان نبودن از همسر خدا دوست فرماندار تقدیر و تشکر کردن.

فرماندار بعد از این جلسه به سمت منزل رفت و بقچه پیراهن رو به همسرش داد و همسرش پرسید که این چیست؟

فرماندار گفت : همان پیراهن شما که به جای مالیات به دارالحکمه فرستادی.

همسر فرماندار گفت:مگر به عنوان مالیات ندادی که مردم راحت شوند؟

فرماندار جریان را برای همسرش توضیح داد و گفت به پاس فداکاریه شما خلیفه مردم را برای همیشه از پرداخت مالیات معاف کرد.

همسر فرماندار به اوگفت:من از شما یک سوال دارم آیا خلیفه به این پیراهن من نگاه کرد یا نه؟

فرماندار گفت منظورت چیست بله که نگاه کرد.

همسرش گفت:پیراهنی را که نگاه نامحرم به آن افتاده من دیگر نمیپوشم لذا آن را بفروشید و در بلخ مسجدی بنا کنید تا مرم در آن، خدا را بپرستن فرماندار از سخنان همسرش متحیر ماند و به توصیه ی او عمل کرد و زمینی را در بلخ در نظر گرفته و شروع به ساخت نمودن .

ان احسنتم احسنتم لانفسکم

اگر نیکی کنید به خودتان نیکی میکنید.

بزرگواران اگر همسر فرماندار الآن اینجا بود آیا لباسی که در ویترین مغازه ها روی اون مانکنای .... میدید می خرید

حالا جدیدا لباس مجلسی دیگه عادی شده شروع کردن به نشون دادن عمومی لباسای .......

امیدوارم فهمیده باشین منظورم چه لباسیه

واقعا چرا باید اجازه بدیم که فرهنگ مملکت ما رو این طور تغییر بدن خود حضرت آقا تو یکی از سخنرانیهاشون فرمودن که فرهنگ از اقتصاد هم مهمتر است

چرا اینقدر فرهنگ برهنگی در جامعه مسلمونی زیاد باشه ...

خدایا هدایتییییییییی

اهدنا الصراط المستقیم


  • نشانه گمنام

پرستاری

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۹ ب.ظ

سلام بزرگواران میلاد با سعادت بانوی صبر و استقامت بر شما و بر پیشگاه حضرت ولی عصر مبارک

از فرصت استفاده کرده و این روز بزرگ رو هم به دوست خوبم که یک  پرستاری نمونه هستن و جامعه پرستاری تبریک عرض کنم

جا داره که از پرستاران زمان جنگ نیز یادی شود چرا که با تمام عشق و ایثار جان فشانی میکردن و در سخت ترین لحضات کنار رزمندگان بودن و دلگرمی بودن برای آنان.

در اینجا شما را مهمان خاطره ی پرستاران دوران دفاع مقدس خانم  مینا نظامی و خانم موسوی میکنم.

بسم الله

ایشون یکی از خاطراتشون رو اینگونه نقل میکنن...

مجروحی داشتیم اهل نهاوند بود که روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود ما با او خیلی صحبت میکردیم بلکه به حرف بیاید و از کسالت در آید ....

گاهی که به مجروحان دیگر سر میزدم او را نیز با خود می بردم  تادیگران هم با او حرف بزنن...

من نام علی برایش انتخاب کردم و جالب اینکه بعدها فهمیدم نامش علی  محمد بود کم کم شماره مغازه ای یادش آمد و داد و گفت:بگویید همدم خانم مادرش بیاید....

شیفت عصر بود که رفتم و از اپراتور خواهش کردم شما ره رو بگیره ...

به سختی ارتباط برقرار شد صحبت کردم فهمیدم که چند روز پیش مراسم چهل گرفته بودن براش...

وقتی گفتم از تهران تماس گرفتم از طرف چنین مشخصاتی با مادرش همدم کار دارم مغازه دار شوکه شد با عجله رفت تا مادرش را صدا کند... مادرش که اومد با لهجه روستایی میشنیدم که میگفت میدانم که می خواهند بگویند پسرت شهید شده...

شروع به صحبت کردن کرد و پشت سر هم میگفت پسر من شهید شده و اصلا گوش نمی داد که ببینه من چی میگم....

به او گفتم مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر   واقعا پسر تو زنده است می خوای باهاش صحبت کنی..

بعد علی گوشی رو گرفت یکی دو کلمه که صحبت کرد گوشی رو داد به من گوش دادم شنیدم که مادرش می گفت: (شهیدان زنده اند الله اکبر تلفن میزنن الله اکبر )و جالب تر اینکه اطرافیانش هم همین حرف رو تکرار می کردن.

یه خاطره دیگه از خانم موسوی

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...

حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

برگرفته از سپید پوشان عاشورایی


موفق باشین و سرفراز و روزیتون شهادت در رکاب مولا

یا علی التماس دعای فرج


  • نشانه گمنام

ملاقات با امام عصر عج

جمعه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سلام بزرگواران مبارک باشد بر همگی شما بزرگواران این روز بسیار بزرگ که باز مثل همیشه نشون دادیم ما یک ملت باغیرت هستیم.

این ماجرایی که مینویسم شاید خیلیاتون شنیده باشین فقط برا یاد آوریست . منبع:چند پله تا بهشت نویسنده:محمد حسن رسولی کهکی

برای ملاقات با امام عصر چیزی نیاز است؟

مرحوم آیت الله سید محمدباقر سیستانی ،برای آنکه به محضر مقدس حضرت ولی عصر عج شرفیاب شود ،ختم زیارت عاشورا را در چهل جمعه ،هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز میکند.

در یکی از جمعه های آخر ،ناگهان شعاع نوری را مشاهده میکند که از خانه نزدیک به آن مسجد که در آن مشغول به زیارت عاشورا بود می تابید.

حال عجیبی به او دست داده بود از جای برخاست و به دنبال آن نور ،به در آن خانه رفت .

خانه ای کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن نور عجیبی می تابید .

در زد ، وقتی در را باز کردند مشاهده کرد که حضرت ولی عصرعج در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در همان اتاق جنازه ای را دید که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند وقتی که وارد اتاق شداشک ریزان سلام کرد  ....

حضرت ولی عصر که درود خداوند بر او باد فرمودند چرا اینگونه دنبال من میگردی و این رنجها را متحمل میشوی؟

اشاره به جنازه کرده و دوباره میفرمایند مثل او باشید که من خود به دنبالتان بیایم او بانویی است که در دوران بی حجابی هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرمی او را ببیند.

امامم ، مولایم ، آقایم ، ببخش که همه کارهایمان شده درد و رنج برای شما .

بزرگواران هیچ فکر کردیم این همه ندبه خوانی این همه دعا و توسل برا آمدن مولا به انجام میرسانیم پس چرا این همه تاخیر ؟

علت چیست؟آری علت خود ما هستیم .

علت الکی صدا کردنهایمان هست

علت گناه هایمان هست که برای کم کردن آنها تلاشی نمیکنیم اگر هر روز سعی بر برداشتن یک گناه از خود باشین دنیا گلستان میشود و مولا و سرورمان را دیدار خواهیم کرد

مولایم ببخش کوتاهی های نه چندان اندک ما را

ببخش ببخش

  • نشانه گمنام

22 بهمن

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

بزرگواران دوست داشتم برای این روز بزرگ پستی قرار دهم ولی فرصت نوشتن نیست

ان شالله همه ی ما در این روز بزرگ شرکت کرده و مشتی محکم باشیم در دهان  دشمن .

یا علی التماس دعای فرج

  • نشانه گمنام

کار خوبه خدا درست کنه

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۲ ب.ظ

سلام بزرگواران ایندفعه داستانی براتون نقل میکنم که از یک حاج آقایی شنیدم .

بسم الله

یه روزی دو تا گدا بودن هر دو کنار درب قصر می نشستن یکی از اونا هر موقع از وزیر و وزرا و یا خود شاه رد میشد سر تعظیم فرو می آورد و زبون می ریخت برا اونا تا چیزی از اونا دریافت کنه

یکی دیگشون هم این کارو انجام نمیداد و فقط میگفت (کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خره کیه)

میگذره و میگذره یه روزی این خبر به گوش شاه می رسه و میگه حالیش میکنم که سطان محمود خره کیه

شاه دستور میده مرغی رو بریان کرده و داخل شکم مرغ رو پر کرده و مروارید گرانبهایی رو که زندگی رو زیرو رو میکنه داخل شکم مرغ بزارن و به اون گدایی که همیشه سر تعظیم فرو می آورد بدن از قضا اون روزی که این مرغ رو برا گدا میبرن گدا تازه غذا خورده بود و جایی برا خوردن نداشت مرغ رو به اصرار به گدایی که میگفت کار خوبه خدا درست کنه میده

گدا قبول میکنه و همینکه مرغ رو باز میکنه مروارید رو میبینه و بدون اینکه چیزی نشون کسی بده حرفش رو به گدا باز تکرار میکنه (کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خره کیه)از اونجا میره .

فرداش شاه ازاونجا رد میشه میبینه گدا باز اونجاست میگه چی شده من که برات مرغی فرستادم که زیرو روت کنه چرا باز همین جایی گدا زبونش بند میاد میگه من چون خودم سیر بودم اون رو به گدای همسایه دادم . بله دوستان پس اگر قلبا عاشق خدا باشیم خودمونو به خدا بسپاریم همه چیز حله حله

مثل حرف شهید همت که اگر پست قبل رو خونده باشین هست قلم برمیداریم برا رضای خدا ،راه میرویم برا رضای خداو....

شهدا خدا رو باور داشتند و به این مقام رسیدن پس باورهامون درست نیست توکل کردنهامون الکیه

باید بدونیم که تنها خداست که یاری دهنده ماست و از هر کسی از رگ گردن هم به ما نزدیکتر است

ان شالله که یاد خدا همیشه بر قلبهامون روشن باشه

راستی برا درک بهتر این پست به آیه 160 سوره آل عمران هم مراجعه کنین.

یا علی التماس دعای فرج

  • نشانه گمنام

دو کوهه

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۵۱ ب.ظ

سلام خدمت همه ی بزرگواران

راهیان رفتیم و برگشتیم ان شاالله که شهدا قبولمان کرده باشن یاد همه ی شما بزرگواران بودم مخصوصا دو کوهه که همیشه برام یه سفر خاصی بوده به یه حال معنوی بسیار زیبا رفتم طوری که با بستن چشمات میتونستی حس کنی شهدا اونجا هستن

وقتی حاج آقا شیخی درباره حسینه ی شهید همت حرف میزد و میگفت که رزمنده های اون موقع تعریف کردن که قبل اینکه اذان صبح به صدا در بیاد حسینه پر میشه از رزمنده هایی که جا برا خودت پیدا نمیکنی  این رزمنده ها همه برا نماز شب و دعا و مناجات جمع بودن و ما از قافله آنها جا ماندیم

یاد حرف شهید همت میوفتم وقتی دو کوهه میرم :

برای اینکه خدا لطفش ،رحمتش و آمرزشش شامل ما شود ،باید اخلاص داشته باشیم

و برای اینکه اخلاص داشته باشیم ،سرمایه می خواهد که از همه چیزمان بگذریم

و برای اینکه از همه چیزمان بگذریم ،باید شبانه روز دل مان و وجودمان و همه چیزمان با خدا باشد

این قدر پاک باشیم که خدا کلا از ما راضی باشد

قدم بر میداریم ،برای رضای خدا

قلم بر میداریم برای رضای خدا

حرف می زنیم،برای رضای خدا

شعار می دهیم ،برای رضای خدا

می جنگیم ،برای رضای خدا

همه چیز،همه چیز،همه چیزمان برای خدا خواست خدا باشد

که اگر شد ،پیروزی نزدیک است.

بزرگواران تو این سفر سه تا خبر خوشحال کننده شنیدم دو تاش مربوط به محجوب شدن دو نفر از خواهرای گلم بود که تصمیم گرفته بودن چادری شن حتی چادری که سر کرده بودن رو روی آن با گل نوشتن یا زهرا

و خبر بعدی درباره پدر دانش آموزی بود که یک سال بود سر مزار پدر بزرگوارش نمیرفت و در روز چهارم سفرمون پدر بزرگوارش به خوابش میاد و میگه که از دستش ناراحته

ایشون برا خودشون یه تعبیر دیگه ای کرده بودن ولی خب ما از علما پرسیدیم گفتن چون یک سال هست که سر مزار پدرش نمیره پدرشون گله مند هستن از دوری دختر و این یک معجزه هست که یک سال پدر به خوابش نمی یومد درست در این چند روز سفر راهیان پدر به خوابشون میاد

شهدا زنده اند و خودشون راهنمای ما هستن ان شالله که بتونیم ادامه دهنده ی راهشون باشیم

یاد همه ی شما بودم ملتمس دعای شما بزرگواران هستم

یا علی التماس دعای فرج

  • نشانه گمنام

راهیان نور

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۴ ب.ظ

سلام بر شما بزرگواران که به وب نشانه سر میزنین بنده حقیر پارسال سال تحویل هویزه بودم امسال قسمت بر این شد زودتر به این سفر معنوی برم البته به همراه دانش آموزانی میرم که ان شاالله بتونم این وظیفه سخت رو به پایان برسونم چون همراهی کردن دانش آموزان دختر خیلی سخت هست ان شالله از شنبه به مدت 5 روز نیستم اگر بدی از ما  دیدین حلال کنین چون عمر دست خداست
روزیه همه ی شما بزرگواران شهادت در رکاب مولامون ان شاالله
اگر توفیقی بود برگردم حتما خاطرات جنوب رو می نویسم
این اولین بار هست که دانش آموزا رو همراهی میکنم ان شالله که تغییراتی در اونها تو این سفر معنوی ایجاد بشه  دعام کنین  حداقل شده 5 نفر از این تعداد دانش آموزان تغییراتی درونشون به وجود بیاد و این 5 نفر بتونن 5 نفر دیگه رو تغییر بدن و الی آخر
خدایا همه ی ما رو به راه راست هدایت کن
اللهم عجل لولیک الفرج
  • نشانه گمنام

نامه شهید علم الهدی به خواهر بزرگوارشون

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ

سلام دوستان بزرگوار بابت تاخیر شرمنده این مدت که نبودم با تلفن همراه داداشم بهتون سر میزدم گوشی خودم ساده هست نمیشد در کل تو خونه ای که عروسی باشه سخت میشه اومد این فضا

عروسیه داداشمون بود و باید کمک حال خانواده می بودم برا همین نمی تونستم خدمت برسم و یا مطلب بزارم

عروسیه داداشمون مولودی بود و چون اولین خانواده ما بودیم که این مدل عروسی برگزار کردیم تقریبا همه راضی بودند چون اولین بارشون بود چنین مراسمی میدیدن .

ان شاالله همه جوونا راهیه خونه بخت بشن صلوات

خب بگذریم از این غیبت طولانیه بنده حقیر ان شاالله فردا شب خدمت وبای قشنگتون میرسم.موفق باشین و سرفزاز

شما بزرگواران رو مهمون یه نامه میکنم یه نامه ای که مختص همه ماست از یه شهیدی که نامش براتون آشناست شهید علم الهدی.بنده این نامه رو از سایت خبرگزاری دفاع مقدس براتون گذاشتم حتما بخونین.

یا علی مدد


خواهر عزیز!

پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می‌کنم؛ چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین بار قلم به دست گرفتم و با شما حرف می‌زنم.

ساعتی پیش داشتم مطالعه می‌کردم؛ به یک جمله رسیدم؛ در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود، برایتان بنویسم.

شاندل (shandel) متفکر بزرگ اروپایی قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می‌‎گوید:

«انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی می‌کند»؛ ما زندگی را در رنج می‌گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم؛ تمام عمر می دویم به این امید که لحظاتی بنشینیم.

تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود. نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً در آدم بوجود می آورند بوسیله تبلیغات است. تلویزیون را روشن می کنید بعد از دو ساعت خاموش می کنید به خودتان نگاه می کنید می بینید هفت هشت احتیاج خرید تازه بوجود آمده که قبلاً لازم نداشتید؛ قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را می‌شستید امروز حتماً باید پودر... بخرید. بوردا می‌خرید، (نشریه‌ی) زن روز می‌خرید؛ نگاه می کنید در فکر تهیه لباسها و مدل های آن می افتید.

استعمار فرهنگی و فرهنگ‌زدائی از طریق تقلید، تشابه، رقابت مصرف های مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد(ص) که من یتشبه بقوم فهو منه که از کلمه شبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپایی ها شد اگر وضع لباسمان مثل مدلهای ارائه داده شده زن روز و بوردا و خانم... شد خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم.

یکنواختی و قالبی شدن انسان ها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما که مرتباً بوسیله برنامه های فرهنگی‌مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود همه در قالب های ماشینیسم بخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند. غارت اصالتها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هر چه کمتر و تولید هر چه بیشتر بوسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود. چرا که اروپای صنعتی می‌بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند. و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند واگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشد و... .

ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدایی که به رسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکلی از تکامل است.

می‌بینیم (همراه با درد) که تمام فلسفه‌ها و مذهب‌ها و ایده‌آل‌ها و عشق‌ها و خواستها و ... خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است؛ بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است؛ پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.

به نظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟ پس همه نیروهای‌مان صرف فدا کردن آسایش زندگی، برای تهیه وسایل آسایش زندگی می شود. داستان شازده کوچولو را خوانده‌اید؟

آیا قربانی شدن آسایش زندگی، برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟ برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او(الله) و نه برای به‌دست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن. یک دور باطل، دور حماقت کار- استراحت- خوردن- خوابیدن همین و بس!!!

بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست؟ مثال می زنم، آیا وقتی مثلاً به خواستگاری می روید چه می‌پرسید؟ می‌پرسید که آیا شما آدم باهوشی هستید؟ با شهامت هستید؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه مطالعه دارید؟ معلوماتتان چقدر است؟ و...؛ هرگز!

درست همانگونه می‌اندیشیم و همانگونه انتخاب می‌کنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب بما تحمیل کرده و معیار ارزشهامان بسته‌بندی شده از غرب می‌آید، اما خود نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم و خیال می کنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است در صورتیکه اندیشه ای که قرآن بما می‌خواهد بدهد درست عکس آنست و با آن در تضاد کامل است و اصلاً اندیشه تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکرها و برداشت‌ها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات، وسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواستها، ایده آلها و... .

و ما تمام تلاشمان و ناراحتی هامان و رنج ها و حتی نوع احساسهامان در اینست که بهتر زندگی کنیم به جای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلا چرا زندگی کنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات و تمام نیروهای خلاق و نبوغ های سرشار را در وسیله خلاصه کردن، درست مثل کسی که پله ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همینکه پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر کند، سوراخ سمبه های آن، رنگ آن و... که لحظه ای  خواهد رسید و مرگ گریبان او را فرا گرفت و هنوز در فکر اینست که پله چوبی راتبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا ... کند و در نتیجه عمر تمام می‌شود و خود را به پشت بام نرسانده.

خواهش می‌کنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آن را درک کنی «الناس نیام اذا ماتوا انتهبوا» (مردم خوابند، وقتی که مردند متنبه می‌شوند، بیدار می‌شوند) که حدس می زنم این جمله زیبا از فاطمه(س) آن الگوی نمونه شاهد اسوه در همه زمان‌ها برای همه نسلها و همه دختران و مادران تاریخ، آن چهره زنده که جز از وقایع مرگ او از تاریخ زندگیش چیزی نمی دانیم و او که باید در لحظه های زندگی در تصمیم ها در انتخاب ها در جلو چشمانمان باشد تا بیاموزیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم.

نتایجی که من از این جمله گرفته ام به شما ارائه می دهم؛ چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیق‌تری دست یابید.

تجملات

کسی که می فهمد استعدادها و نیروهای بسیار در وجود داشته، سرمایه های عظیمی خدا به او عطا کرده و آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده، همانند آب راکدی که می گندد و بوی بد می دهد و در ثانی کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست.

هدف او (الله) از آفرینش انسان تکامل بسوی اوست و سرمایه های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بکار بریم، اما... چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهایمان را دفن می کنیم و در گورستان فراموشی رها می کنیم و به قول قرآن زندگی مان کافرانه می شود.

زین للذین کفروا الحیوه الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه

کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شده و ایمان آورندگان را مسخره می کنند ولی کسانی که تقوی پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی برایشان بسیار برتر و مهمتر است.

در آیه 14 سوره آل عمران مراجعه کنید و دریابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و اجتماع چگونه مطرح شده

الدنیا مزرعه الاخره آیه 12 یونس، هر چه که نداشتیم از خدا می خواهیم و هنگامیکه خدا آنرا به ما داد او را فراموش می کنیم پس جزو مسرفین هستیم.

زیرا آنچه را از نعمتها که خدا بما داده تا در راه رسیدن به او بکار بریم و اگر بکار نگرفتیم، مسرفیم.

کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون- ان الله لایحب القوم المسرفین آیه 31 اعراف این آیه بسیار عمیق  و زیبا و رسا است خطاب به بنی اسرائیل(همان قومی که پیامبر ما را به آنها تشبیه می کند) متاع و زینت دنیا را حرام نکردیم بر مردم بلکه اینها وسیله است برای مردم با ایمان و اینها فقط در دنیاست و البته در آخرت بهتر از این ها را به مردم با ایمان خواهیم داد.

منتظر پاسخ شما به سخن من

برادرتان از مشهد- حسین


  • نشانه گمنام