بازار جهان
سلام خدمت شما بزرگواران این پست داستانیست درباره حاج مرشد چلویی که خود یک بازاری بود و در بازار مغازه چلوکبابی داشت ،ولی بعضی تشبیهات را از بازار ذکر میکرد تا مردم از سودگرایی زود گذر دست برداشته و با سرمایه ای که در دست دارند ، تجارت اخروی کنند تا سود جاوید ببرند.
وی میگفت :عالم دنیا را مانند یک بازار فرض کنید که هر مغازه دار هر روز صبح می آید و درب مغازه خود را باز میکند .شب هم در مغازه را می بندد و به خانه خود برمیگردد.
فاصله این روز را عمر تصور کن هرکدام از اهل این بازار در آن روز به تجارت می پردازند
گروهی سود میکنند و گروهی زیان میبرند تازه کسانی هم که سود برده اند ،هیچ وقت سیر نمی شوند و دنبال سود بیشتری هستند
علت این امر چنین توضیح داده میشود:چون روح انسان از عال پاک است و در دنیا در قالب تن اسیر و در دست نفس گرفتار است ،نفس آنچنان عظمتی دارد که میتواند در مقابل روح مقاومت کند و به دلیل نامتناهی بودن روح ،نفس هم بی انتها است؛یعنی:اگرجلوی نفس را نگیری هر چه به او بدهی ،باز هم میگوید کم است.
اما مومن خصوصا عارف بالله کسی است که حجاب تن خود را می شکند و از کالبد تن سر بیرون می آورد و میبیند،نفس او را تشویق میکند که به دنبال آنها برود ،ولی با او درگیر میشود و نفس را در هم میشکند در نتیجه روح به عالم بالا سفر میکند و با سود سرشاری که در بازار جهان برای خانه ی خود جع آوری کرده ، در آخر روز به خانه ی خود بر میگردد و استراحت میکند.ا
این توجه و التفات ، خیلی ظریف و دقیق و این مبارزه خیلی مهم و سرنوشت ساز است .
جناب مرشد این مطلب را در قطعه شعری چه خوب بیان میکند:
ملتفت باش که از دایره بیرون نروی
چون به بازار جهان آمده مغبون نروی
زین تجارت کف خالی دل پرخون نروی
ترک موسی نکنی همره قارون نروی
چون که این نفس فرومایه دژ محکم توست
علت آنست که هر چه بدهندت کم توست
برا فرج مولا دعا فراوش نشه
یا علی مدد
- ۹۴/۰۲/۱۹
هرچی میکشیم از این نفس , امان از این نفس , امان