پرستاری
سلام بزرگواران میلاد با سعادت بانوی صبر و استقامت بر شما و بر پیشگاه حضرت ولی عصر مبارک
از فرصت استفاده کرده و این روز بزرگ رو هم به دوست خوبم که یک پرستاری نمونه هستن و جامعه پرستاری تبریک عرض کنم
جا داره که از پرستاران زمان جنگ نیز یادی شود چرا که با تمام عشق و ایثار جان فشانی میکردن و در سخت ترین لحضات کنار رزمندگان بودن و دلگرمی بودن برای آنان.
در اینجا شما را مهمان خاطره ی پرستاران دوران دفاع مقدس خانم مینا نظامی و خانم موسوی میکنم.
بسم الله
ایشون یکی از خاطراتشون رو اینگونه نقل میکنن...
مجروحی داشتیم اهل نهاوند بود که روی مین رفته بود و دچار فراموشی شده بود ما با او خیلی صحبت میکردیم بلکه به حرف بیاید و از کسالت در آید ....
گاهی که به مجروحان دیگر سر میزدم او را نیز با خود می بردم تادیگران هم با او حرف بزنن...
من نام علی برایش انتخاب کردم و جالب اینکه بعدها فهمیدم نامش علی محمد بود کم کم شماره مغازه ای یادش آمد و داد و گفت:بگویید همدم خانم مادرش بیاید....
شیفت عصر بود که رفتم و از اپراتور خواهش کردم شما ره رو بگیره ...
به سختی ارتباط برقرار شد صحبت کردم فهمیدم که چند روز پیش مراسم چهل گرفته بودن براش...
وقتی گفتم از تهران تماس گرفتم از طرف چنین مشخصاتی با مادرش همدم کار دارم مغازه دار شوکه شد با عجله رفت تا مادرش را صدا کند... مادرش که اومد با لهجه روستایی میشنیدم که میگفت میدانم که می خواهند بگویند پسرت شهید شده...
شروع به صحبت کردن کرد و پشت سر هم میگفت پسر من شهید شده و اصلا گوش نمی داد که ببینه من چی میگم....
به او گفتم مگر نمی گویند شهیدان زنده اند الله اکبر واقعا پسر تو زنده است می خوای باهاش صحبت کنی..
بعد علی گوشی رو گرفت یکی دو کلمه که صحبت کرد گوشی رو داد به من گوش دادم شنیدم که مادرش می گفت: (شهیدان زنده اند الله اکبر تلفن میزنن الله اکبر )و جالب تر اینکه اطرافیانش هم همین حرف رو تکرار می کردن.
یه خاطره دیگه از خانم موسوی
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...
برگرفته از سپید پوشان عاشورایی
موفق باشین و سرفراز و روزیتون شهادت در رکاب مولا
یا علی التماس دعای فرج
- ۹۴/۱۱/۲۴